عــــاشــق اونیـــم کــه میـــگــه:
سَــرتـــو رو بــالـــش نـذار بــه غِــیـرت سیــنم بَــر میــخوره . . .!
برچسبها:
ﭼـــﻪ ﺣﺴــــﻪ ﺧﻮﺑﯿــﻪ
ﺷـــﺒﺎ ﻣﻮﻗـــﻊ ﺧــــﻮﺍﺏ عشقـــت بغـــل کنـــی
ﺑﺎ ﻣﻮﻫــــﺎش ﺑﺎﺯﯼ کنـــی
ﭼﺸﻤــــﺎشو ﺑﺒﻮﺳـــﯽ
آﺭﻭﻡ آﺭﻭﻡ ﺗـــﻮ ﺑﻐـــﻠﺖ ﺧﻮﺍﺑـــﺶ ﺑﮕﯿـــﺮﻩ
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻫﻨـــﻮﺯ ﺑﯿــــﺪﺍﺭﯼ
ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﻘــــﻂ ﻧﮕــﺎﺵ ﮐﻨـــﯽ
ﻫﻤﯿﻨــــﻄﻮﺭﯼ ﮐـــﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﮕـــﺎﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨـــﯽ
ﺍﺷﮑـــﺎﺕ ﺳـــﺮﺍﺯﯾﺮ ﺑﺸـــﻪ
ﺗـــﻮ ﺩﻟـــﺖ ﭘﯿـــﺶ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑﮕـــﯽ :
ﻧﺒﺎﺷــــﯽ ، ﻣﯿﻤﯿــــﺮﻡ
برچسبها:
خدایا میوه کدام درختت را گاز بزنم که از زمین رانده شوم
اینجا زمین است ...
ساعت به وقت انسانیت خوابیده است!!
برچسبها:
هنـوز هـم
از بیـن تمام کارهــای دنیـــا
دل بستــــن
بـــه دلــت
بیشتــر
بـــه دلـــم
می چسبد...
برچسبها:
ﭘﺴﺮﮎ ... .
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﻗﺼﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧﻮﯼِ ﻣﻦ
ﺻﺪﺍ ﮐﻦ!
ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﯾﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ! ﺍﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮ :
ﺟﺎﻧﻢ؟
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺟﺎﻧﺖ ﺑﯽ ﺑﻼ ... .
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﯾﺎ ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ ﺑﺨﺮ
ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﺍ . ...
ﮐﻪ ﺫﻭﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
ﺷﯿﺮﯾﻨﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺩﺳﺘﺎﻥِ ﺗﻮﺳﺖ ... .
ﭘﺴﺮﮎ ... .
ﺑﯿﺎ ﯾﮏ ﺭﺍﺯِ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻓﺎﺵ ﮐﻨﻢ :
ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﯾﮏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻫﺎﯼِ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺭﻧﮕﯽ ...
برچسبها:
دلتنگی یعنی :
هم پاییز باشد
هم ابر باشد
هم باران باشد
و
هم خیابان خیس . . .
اما
نه کسی باشد
و
نه دستی برای فشردن . . .
برچسبها:
برچسبها:
گـاهـی اوقـات . . .
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدن
تـا تـ ـو را غـرق در رویـاهـا و خـاطـراتـت کـنـن. . .
یـه آهـنـگ پـیـشـواز . . .
۲ خـط شـعـر . . .
کـمـی هـوای بـهـاری . . .
یـک وجـب پـیـاده رو . . .
آهـنـگـی کـه خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـدن . . .
۲ کـلـمـه حـرف . . .
... بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص . . .
طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی . . .
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه . . .
تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف...
برچسبها:
بـے رحمانه ترین خیـــانت این است
که وارد زنـــدِگے کَسے شَوے !
وابَســـته اش کُنے !
و بعد از مُدَتے آنقَـــدر زندگیش
را خـــــالے کُنے که
یک عُمــــــــر با خاطراتَت بِمیرد ...!!
هیچ چیز بدتر از
"قَـــــتلِ احســـــــــاس"
نیست ...
برچسبها:
برچسبها:
" شک نکن " دنیا همینه :
مرد بودن " دَرد " دارد ..... نامرد بودن " کـِـیـــف " !!
خوبی " تــاوان " دارد ..... بدی " احترام " !!
پاک باشی " تـَـنهایی " ....... خیانت کنی " با کلاســی "
اما
✔ دور باشـــی و تــپــــــنده
↙ بهتر است از این که
✔ نزدیـــک باشی و زننـــــــده
این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی
✘ دیگر تنـــــــــها نخواهی بود✘
برچسبها:
برچسبها:
دختر بچه: دوست دالم
پسر بچه: مثل آدم بزلگا؟؟؟؟؟
دختر بچه:نه لاستکی!!!!
برچسبها:
برچسبها:
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن...
برچسبها:
مــــی گــُــویـَـنــد ســـــآدِه ام،،
مـــی گـُــویــَـنـــد تــُــو مَــــرا بآ
یــِک جُمـــــلـــﮧ ..... یـِــک لَبـــــخـنـــد،،،
بـِـــﮧ بــازی میـــــگیــــری ... ... ...
مــــــی گـُــــوینــــد تـَــرفنــد هـــآیت، شِـــیطنـــتهــــآیت
و دروغ هآیـــت را نمــــی فَهمَــــم ... !!
مــــــی گویند ســــآده ام
اما تــــُـوایــن را باوَر نَکـُـن
مـــَـــــن فـــــقــــــط دوســـتـــَــت دارم،
هَمیـــــــــن!!!!
و آنــــها این را نِمـــــــی فـَـــهمنــــد...
برچسبها:
برچسبها:
نمی دانـــــم باور می کنی یا نه
من از این زندگی
چیزهای زیادی نخواسته بودم. . .
تنها نگاهــت را
غمــت را
دلواپسی هایــت را می خواستم
چگونه می شود
کسی را دوســـت داشت
اما تــرک کرد
اصلا مگر می شود. . .؟!
باورکــــــن
من سطر به سطر این شعر را گریستــه ام
تا توانستم آن را بر کاغذ بیاورم
من از این زندگــی
چیزهای زیادی نخواستــه بودم
جز" تــــــــو "
برچسبها:
برچسبها:
پسر، دختر را در يک مهماني ملاقات کرد.
خيلي برجسته بود، خيلي از پسرها دنبالش بودند در حاليکه دختر کاملا طبيعي بود و هيچکس بهش توجه نمي کرد …
آخر مهماني، دختر را به نوشيدن يک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روي ادب، دعوتش را قبول کرد.
در يک کافي شاپ نشستند، پسر عصبي تر از آن بود که چيزي بگويد، دختر احساس راحتي نداشت و با خودش فکر مي کرد “خواهش مي کنم اجازه بده برم خونه…” .
يکدفعه پسر پيش خدمت را صدا کرد، “ميشه لطفا يک کم نمک برام بياري؟ مي خوام بريزم تو قهوه ام.” همه بهش خيره شدند، خيلي عجيبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ريخت توي قهوه اش و اونو سرکشيد. دختر با کنجکاوي پرسيد، “چرا اين کار رو مي کني؟” پسر پاسخ داد، “وقتي پسر بچه کوچيکي بودم، نزديک دريا زندگي مي کردم، بازي تو دريا رو دوست داشتم، مي تونستم مزه دريا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکي.
حالا هر وقت قهوه نمکي مي خورم به ياد بچگي ام مي افتم، ياد زادگاهم، براي شهرمون خيلي دلم تنگ شده، براي والدينم که هنوز اونجا زندگي مي کنند.” همينطور صحبت مي کرد، اشک از گونه هايش سرازير شد. دختر شديداً تحت تاثير قرار گرفت، يک احساس واقعي از ته قلبش، مردي که مي تونه دلتنگيش رو به زبون بياره، اون بايد مردي باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئوليت پذيره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگيش و خانواده اش.
مکالمه خوبي بود، شروع خوبي هم بود. آنها ادامه دادند به قرار گذاشتن.
دختر متوجه شد در واقع اون مرديه که تمام انتظاراتش رو برآورده مي کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقيق. اون اينقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ ميشه! ممنون از قهوه نمکي! بعد قصه مثل تمام داستانهاي عشقي زيبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختي زندگي مي کردند….هر وقت مي خواست قهوه برايش درست کند يک مقدار نمک هم داخلش مي ريخت، چون مي دانست که با اينکار لذت مي برد.
بعد از چهل سال مرد در گذشت، يک نامه براي زن گذاشت، ” عزيزترينم، لطفا منو ببخش، بزرگترين دروغ زندگي ام رو ببخش. اين تنها دروغي بود که به تو گفتم: " قهوه نمکي". يادت مياد اولين قرارمون رو؟ من اون موقع خيلي استرس داشتم، در واقع يک کم شکر مي خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک.
برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراين ادامه دادم. هرگز فکر نمي کردم اين شروع ارتباطمون باشه! خيلي وقت ها تلاش کردم تا حقيقت رو بهت بگم، اما ترسيدم، چون بهت قول داده بودم که به هيچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم مي ميرم و ديگه نمي ترسم که واقعيت رو بهت بگم، من قهوه نمکي رو دوست ندارم، چون خيلي بدمزه است… اما من در تمام زندگيم قهوه نمکي خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز براي چيزي تاسف نمي خورم چون اين کار رو براي تو کردم. تو رو داشتن بزرگترين خوشبختي زندگي منه. اگر يک بار ديگر بتونم زندگي کنم هنوز مي خوام با تو آشنا بشم و تو رو براي کل زندگي ام داشته باشم حتي اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکي بخورم. ”
اشک هايش کل نامه را خيس کرد. يک روز، يه نفر از او پرسيد، ” مزه قهوه نمکي چطور است؟ اون جواب داد “خيلي شيرين” !
برچسبها:
همه بخونند و برای رفیقاشون تعریف کنن... پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه :امروز وقت داری بیای خونمون؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...پسره و دوستاش یکی یکی...این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...دیدن این دیر
کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :نامردا خواهرم بود...نکنید از این کارا دوست دختر شما خواهر یک بنده خداییه
شایدم اصلا برادر نداره.این اصلا مهم نیست
شاید دختره خره احمقه نمیفهمه چه آینده ای در انتظارشه
ولی شما نکنید
برچسبها:
برچسبها:
خستگی
خستم.خیلی خسته.
دیگه بریدم .نمیدونم شاید یه کاری کنم .
فقط دلم برا تنها موجودی که واقعا دوسش دارم میسوزه.بعد به خودم نهیب میزنم پس کی دلش برا من میسوزه؟؟؟
دلم میخواد گم شم. یه جایی که هیچوقت پیدا نشم. حتی خدا هم نتونه پیدام کنه.
خستم.خیلی خسته....
برچسبها:
مـتـنـفـرم از بـودن بـا کـسی کـه بـرای ِ دوسـت داشـتـنـم بـاید بـا او هم خـواب شوم . . .
کـسـی کـه می دانـم فـردا مـرا هـرزه مـی خـوانـد !
کـسی کـه نـمـی دانـم مـی مـاند !
یـا مـی رود در آغـوش ِ دیــگــری . . . !

برچسبها:
گــــــرگــ منگــــول را خـــورده استـــــ ؛
بـلنــد شــــو فـــرزنـــدم،
ایـــن قصــه بـــرای نخـــوابیـــدن استـــــ . . .
برچسبها:
یکی خیلی دور اما نزدیک
یکی خیلی نزدیک اما دور دور
خیلی سختر از اونیه که تصور کنی
نزدیک کسی باشی که بدونی دلش برای کسی در دوردست می تپه
و انچنان دور باشی از اون که ندونه در همین حوالی کسی است که ….
چقدر تلخه ولی ….
نگاه کنی به چشماش و بدونی که منتظر اومدن کسی هست که غیر از توئه
نگاهت کنه و بدونی که تو فکرش کسی هست که تو نیستی
باهاش حرف بزنی و بدونی که صدای کسی تو گوششه که صدای تو قابل شنیدن نیست
و باهات حرف بزنه اما میدونی حرفایی میزنه که دنبال ردی و شاید راهی برای با او بودنه
و تو
صبورانه … دردمندانه …. عاشقانه بهش بگی
اگه دوستش داری رهاش نکن
اگه دوستش داری براش هر کاری میتونی بکن
فک کن که اگه اینبار تلاش نکنی دیگه فرصتی نداری
بهش بگی که چیکار کنه موفق بشه و چیکار کنه که شکست نخوره
سخته شاید تو ندونی
برچسبها:
گل سرخی به او دادم . گل زردی به من داد…!!!
برای یک لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد … !!!
با تعجب پرسیدم :
مگر از من متنفری … ؟؟؟
گفت :
نه ؛ باور کن … نه !!!
ولی چون تورا واقعا دوست دارم نمی خواهم پس از آنکه
از لبانم کام گرفتی برای پیدا کردن گل زرد ؛ زحمتی به
خود هموار کنی …
برچسبها:
میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود…
اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید.
برچسبها:
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
… … به خودت می آیی ,
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است
برچسبها: